عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



من از زندگی تو هوات خستم ازت خستمو باز وابستم نگو ما کجاییم که شب بین ماست خودم هم نمیدونم این جا کجاست..... "خوش اومدی"

نطز شما در مورد این وبلاگ؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان eshgh+2 و آدرس asheghoneha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 125
بازدید ماه : 520
بازدید کل : 115116
تعداد مطالب : 185
تعداد نظرات : 101
تعداد آنلاین : 1

فونت زیبا ساز msg = "عنوان صفحه "; msg = "..." + msg;pos = 0; function scrollMSG() { document.title = msg.substring(pos, msg.length) + msg.substring(0, pos); pos++; if (pos > msg.length) pos = 0 window.setTimeout("scrollMSG()",200); } scrollMSG();

کد متحرک کردن عنوان وب

دریافت کد خوش آمدگویی

کد عروسک مرلین

کد پیغام هنگام راست کلیک


آمار مطالب

:: کل مطالب : 185
:: کل نظرات : 101

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 34
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 125
:: بازدید ماه : 520
:: بازدید سال : 1433
:: بازدید کلی : 115116

RSS

Powered By
loxblog.Com

eshgh+2

چشم انــــــــــــــتظار
ساعت : | بازدید : 1197 | نوشته ‌شده به دست رها | ( نظرات )


 

صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودمتا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد
اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...


|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :